
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۵۳۰
۱
دیده پرخون من گر این چنین طوفان کند
پنجه خورشید را سرپنجه مرجان کند
۲
در تن خاکی چه بال و پر گشاید جان پاک؟
در سفال تشنه چون نشو و نما ریحان کند؟
۳
می شود مطلق عنان نفس از وفور مال و جاه
عرض میدان اسب سرکش را سبک جولان کند
۴
ز اشتیاق آن لب شکرفشان شد دل دو نیم
پسته را در پوست امید شکر خندان کند
۵
جامه فانوس را بر پیکر سیمین شمع
دور باش غیرت پروانه ناچسبان کند
۶
آبداری می کند شمشیر را خونریزتر
در لباس شرم خوبی بیشتر طوفان کند
۷
زاهد از داغ محبت بی نصیب افتاده است
این تنور سرد هیهات است حفظ نازل کند
۸
شعله را صائب به آسانی توان خس پوش کرد
نیست ممکن عشق سرکش را کسی پنهان کند
تصاویر و صوت

نظرات