
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۵۴
۱
گر نظربازی به بال خود کند طاوس ما
جوید از بهر رهایی روزنی محبوس ما
۲
غربت ما دردمندان، پله آزادگی است
نیست جز دام و قفس جای دگر مأنوس ما
۳
پنجه با زور جنون کردن نه کار هر کس است
سنگ می لرزد به خود از شیشه ناموس ما
۴
دست خود را چون صدف بر روی هم نگذاشتیم
تا نشد گنجینه گوهر کف افسوس ما
۵
گرچه یار از حال ما هرگز نمیگیرد خبر
خلوت آیینه خالی نیست از جاسوس ما
۶
تازه گردد در دل پرشور ما داغ کهن
می شود روشن چراغ کشته در فانوس ما
تصاویر و صوت

نظرات