
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۵۴۷
۱
سیر چشمی خاک در چشم سخاوت می کند
مور این وادی سلیمان را ضیافت می کند
۲
ای دل بیدرد، چندین درد را صاحب مشو
لاله داغ خویش را بر سینه قسمت می کند
۳
در گلستانی که جولانگاه سرو همت است
شبنمی تسخیر خورشید قیامت می کند
۴
نیستی طاوس، در قید خودآرایی مباش
کعبه با یک جامه در سالی قناعت می کند
۵
شیوه اهل محبت نیست دل برداشتن
در فلاخن سنگ ما قصد اقامت می کند
۶
صائب از قید تعلق فرد شو آسوده باش
باغ چون بی برگ شد خواب فراغت می کند
تصاویر و صوت

نظرات
سحر
محجوب