
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۵۷
۱
آهوان را در کمند آورد چشم پاک ما
شد چو مجنون دیده ما حلقه فتراک ما
۲
همت آه رسای ما بلند افتاده است
از زبردستی به ساق عرش پیچد تاک ما
۳
چون صدف از سینه صافی قطره را گوهر کنیم
وقت تخمی خوش که افتد در زمین پاک ما
۴
بر زمین هر چند نقش از خاکساری بسته ایم
باکمال سرکشی گردون بود در خاک ما
۵
ناتوانان را زبان شکوه می باشد خموش
برنمی خیزد به آتش دود از خاشاک ما
۶
چشم بی یوسف گشودن، از نظربازان خطاست
ورنه بوی پیرهن باشد گریبان چاک ما
۷
در ضمیر نقطه ما صد سواد اعظم است
چشم کوته بین مردم چون کند ادراک ما؟
۸
شمع می لرزد چو برگ بید با آن سرکشی
چون به محفل رو نهد پروانه بی باک ما
۹
خاک دامنگیر، بند دست و پای رهروست
نیست ممکن غم برآید از دل غمناک ما
۱۰
شبنم ما گرچه صائب در نمیآید به چشم
تازه دارد گلستان را دیده نمناک ما
تصاویر و صوت

نظرات