صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۵۷۴

۱

از نزاکت رنگ اگر بر چهره گل بشکند

خار از بیطاقتی در چشم بلبل بشکند

۲

نخل ماتم می دهد سامان برای خویشتن

هر که شاخی از گلستان بی تأمل بشکند

۳

نیست از آتش عنانی در بساط نوبهار

آنقدر فرصت که دامن بر میان گل بشکند

۴

دست شوخی چون بر آرد ز آستین آن شاخ گل

بیضه های غنچه را بر فرق بلبل بشکند

۵

این گره کز زلف او افتاد در کار چمن

شانه باد صبا در زلف سنبل بشکند

۶

بر نیاید با دل خودکام، صددریا شراب

این خمار از آب شمشیر تغافل بشکند

۷

قامت خم مانع عمر سبکرفتار نیست

سیل از رفتن نمی ماند اگر پل بشکند

۸

نیست ممکن راه یابد در گلستانش نسیم

گرچنین دل در خم آن زلف و کاکل بشکند

۹

می شود چون تیغ کوه از ابر رحمت آبدار

هر که صائب پا به دامان توکل بشکند

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۱۳۲

نظرات