
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۵۸۵
۱
نور شمع طور کی گردد زهر محفل بلند؟
کی شود این شعله جانسوز از هر دل بلند؟
۲
دوری راه طلب از همت کوتاه ماست
چون بود شبگیر کوته، می شود منزل بلند
۳
دانه امید ما چون سر برون آرد زخاک؟
ابر تردستی نشد زین بحر بی حاصل بلند
۴
ما زبان شکوه را بر یکدگر پیچیده ایم
از رگ ما خون به صد نشتر شود مشکل بلند
۵
مهر بر لب زن که در خاموشی جاوید ماند
چون سپند آن کس که کرده آواز در محفل بلند
۶
خضر را ما سبزه این بوم و بر پنداشتیم
گردبادی هم نشد زین دشت بی حاصل بلند
۷
در زمان کلک صائب رفته رفته پست شد
بود اگر آوازه سحر از چه بابل بلند
تصاویر و صوت


نظرات