
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۶۰۷
۱
داغ ناسور مرا گر بر دل صحرا نهند
از خجالت لاله ها بر کوه پا بالا نهند
۲
از لب پیمانه ها خیزد نوای العطش
پنبه مغز مرا گر بر سر مینا نهند
۳
این عزیزانی که من در مصر دولت دیده ام
در ترازو جنس یوسف را به استغنا نهند
۴
کشتی جمعی که دارد از توکل بادبان
بیشتر در غیر موسم روی در دریا نهند
۵
پرتو رویش چنین گر مجلس افروزی کند
زود باشد شمعها سر را به جای پا نهند
۶
غنچه خسبانی که سر پیچیده اند از روزگار
سر چو صائب بر سر زانوی استغنا نهند
تصاویر و صوت


نظرات