
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۶۱۰
۱
بر دل بی آرزو زندان تن صحرا بود
چشمه سوزن به تار بی گره دریا بود
۲
بر ندارد دانه در زیر زمین چشم از سحاب
خاکساران را نظر بر عالم بالا بود
۳
خون همت را به جوش آرد لب خشک سؤال
دست بی ساغر و بال گردن مینا بود
۴
تا زهمراهان بریدم و اصل منزل شدم
زور بر راه آورد چون راهرو تنها بود
۵
خاک در چشمش اگر تقصیر در ریزش کند
هر که خرجش همچو ابر از کیسه دریا بود
۶
شورش عشق است در فرهاد از مجنون زیاد
سیل در کهسار پرغوغاتر از صحرا بود
۷
گرچه جوهر نیست در آیینه های صیقلی
راز عشق از جبهه روشندلان پیدا بود
۸
سد راه جرأت عاشق شود صائب حجاب
عشق می گردد هوس چون حسن بی پروا بود
تصاویر و صوت

نظرات