صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۶۱۱

۱

دم زخواهش چون مصفا شد دم عیسی بود

دست چون شد از طمع کوته ید بیضا بود

۲

هیچ روزن بی فروغ آفتاب فیض نیست

دیده سوزن به کار خویشتن بینا بود

۳

در سواد شهر نتوان عشق را پوشیده داشت

پرده اسرار عاشق دامن صحرا بود

۴

چشم ما از خاک عزلت می پذیرد روشنی

صیقل آیینه ما شهپر عنقا بود

۵

هر که از خود شد تهی، پر شد زآب زندگی

از سبکباری کدو تاج سر دریا بود

۶

مجلس آرایی به دستوری که باید کرده اند

نور آگاهی اگر در دیده بینا بود

۷

مدعا از وصل، لب از بوسه شیرین کردن است

روز ماتم بهتر از عیدی که بی حلوا بود

۸

پرتو شمع تجلی را نپوشد لاله زار

فکر صائب در میان فکرها پیدا بود

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۱۴۸

نظرات