
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۶۵۷
۱
هر که پیوندد به اهل دل، به جان بینا شود
هر چه رزق طوطی از شکر شود گویا شود
۲
حسن بالادست را مشاطه ای چون عشق نیست
سرو از آغوش تنگ قمریان رعنا شود
۳
حلقه بر در کوفتن چون مار دلرا می گزد
بسته بهتر آن دری کز سخت رویی وا شود
۴
می فشاند آستین بی نیازی بر جهان
دست هر کس آشنا با دامن شبها شود
۵
ازنظر بازی نمی گردند اهل دل ملول
سیر کی چشم حباب از دیدن دریا شود؟
۶
لازم حسن است بیباکی به هر صورت که هست
بیستون بر نقش شیرین بستر خارا شود
۷
چون رگ سنگ از کشاکش بازماند موجه اش
صبر من گر لنگر بیتابی دریا شود
۸
دست خود صائب کسی کز چرک دنیا پاک شست
بر فلک همکاسه خورشید چون عیسی شود
تصاویر و صوت

نظرات