
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۶۷۵
۱
حرف زن تا بر لب عیسی نفس سوزن شود
روی بنما تا سواد طوطیان روشن شود
۲
دل چه خونها می خورد دور از شراب لاله رنگ
مرگ عیدست آن چراغی را که بی روغن شود
۳
ای صبا، جان تازه می گردد ز تغییر لباس
چند اوقات تو صرف بوی پیراهن شود؟
۴
آه بی لخت جگر از دل نمی تازد به چرخ
سخت می ترسم بر این مجمر که بی روزن شود
۵
گرد رنگ سایه نتوانست گردیدن خزان
خاکساری سد راه جرأت دشمن شود
۶
چشم مجنون چشم لیلی را سخنگو می کند
عشق چون پر کار افتد حسن صاحب فن شود
۷
چون بصیرت نیست، باشد حلقه بیرون در
آفتاب وماه اگر در دیده روزن شود
تصاویر و صوت

نظرات