
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۶۸۵
۱
خانهای کز نور حسن او مصفا میشود
حلقه بیرون در محو تماشا میشود
۲
هر طلسمی را به نام باددستی بستهاند
چشم یعقوب از نسیم پیرهن وامیشود
۳
شرط قطع وادی هستی مجرد گشتن است
زور میآرد به ره رهرو چو تنها میشود
۴
میزند غیرت نمک بر دیده خونبار من
در سر هرکس که شور عشق پیدا میشود
۵
چون نگرداند رخ از تیغ شهادت مردهدل؟
زشت با آیینه چون شد چهره، رسوا میشود
۶
خودنمایی کار ما را در گره انداخته است
قطره چون برداشت دست از خویش دریا میشود
۷
صد تماشا هست در پوشیدن چشم از جهان
وای بر چشمی که غافل زین تماشا میشود
۸
میزند خود را به ساحل، بازمیگردد به بحر
از محیط عشق هر موجی که پیدا میشود
۹
میفتد در رشته جان صد گره از پیچ و تاب
صائب از زلف سخن تا یک گره وامیشود
تصاویر و صوت

نظرات