
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۶۸۸
۱
آن لب رنگینسخن بیخواست گویا میشود
غنچه چون افتاد بازیگوش خود وامیشود
۲
حسن بالادست را مشاطهای در کار نیست
چشمهای شوخ بیتعلیم گویا میشود
۳
کوهکن در بیستون چون تیشه سر بالا نکرد
کار چون شیرین فتد خودکار فرما میشود
۴
نیست از ما راه چندان تا جهان اتحاد
شست چون گرد ره از خود سیل دریا میشود
۵
روز بازار زر قلب است شبهای سیاه
بیشتر دلهای غافل خرج دنیا میشود
۶
در جوانی حرص دنیا از دل خود دور کن
ورنه از قد دوتا این غم دو بالا میشود
۷
مهر خاموشی نمیگردد حجاب راز عشق
بوی گل در زیر چندین پرده رسوا میشود
۸
میکشد قامت به آن نسبت نوای بلبلان
شاخ گل در بوستان چندان که رعنا میشود
۹
میتواند عشرت روی زمین در پرده کرد
هرکه را داغ از درون چون لاله پیدا میشود
۱۰
برنمیدارد نظر صائب ز پشت پای خود
هرکه چون نرگس درین گلزار بینا میشود
تصاویر و صوت


نظرات