
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۷۰۷
۱
جان زترک جسم چون گوهر فروزان می شود
چون بخار از گل برآید ابر نیسان می شود
۲
ترک خواهش را حیات جاودانی لازم است
آبرو چون جمع گردد آب حیوان می شود
۳
در هوای دانه نعلش همچنان در آتش است
پایتخت مور اگر دست سلیمان می شود
۴
بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
یوسف از دامان پاک خود به زندان می شود
۵
محو روی دوست ازخواب پریشان ایمن است
خانه در بسته گردد هر که حیران می شود
۶
ازنشاط اهل دل ظاهرپرستان غافلند
پسته دایم در میان پوست خندان می شود
۷
اهل غفلت را رهایی نیست از زندان خاک
پای خواب آلود آخر گرد دامان می شود
۸
عشق دارد در لباس شرم پنهان حسن را
شمع در فانوس از پروانه پنهان می شود
۹
نور چشم من چو شمع از گریه گرم من است
خانه اهل کرم روشن ز مهمان می شود
۱۰
هر که را از دست می گیرد هوای دل عنان
گردباد دامن صحرای امکان می شود
تصاویر و صوت

نظرات