
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۷۴۷
۱
یوسف زندانی ما راحت از دنیا ندید
از عزیزان هیچ کس خوابی برای ما ندید
۲
وحشت دیوانه ما را چه نسبت با غزال؟
گرد ما را هیچ کس در دامن صحرا ندید
۳
دامن حیرت به دست آورد درین طوفان که موج
محو ساحل تا نشد آسایش از دریا ندید
۴
احتیاط شیشه دل سنگ ره ما گشته است
سیل ازان واصل به دریا شد که پیش پا ندید
۵
گو بیا زیر لوای عشق عاشق را ببین
هر که کوه قاف را در سایه عنقا ندید
۶
سوخت برق بی نیازی خرمن افلاک را
زیر پای خویش آن معشوق بی پروا ندید
۷
هر که را چون بید مجنون بر گرفت از خاک عشق
تیغ اگر بارید بر فرق سرش، بالا ندید
۸
تیرگی از بخت ما صائب سخن بیرون نبرد
شمع روشن کرد محفل را و پیش پا ندید
تصاویر و صوت

نظرات
فرّخ