
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۷۴۸
۱
ذوق حیرانی به داد چشم خونپالا رسید
سینه خم امن شد از جوش، تا صهبا رسید
۲
رفته بود از رفتن گل شورش ما کم شود
نوبهار خط به فریاد جنون ما رسید
۳
از ملامت شد جنون نارسای ما تمام
شد می پرزور هر سنگی به این مینا رسید
۴
صحبت ما دردمندان کیمیای صحت است
مایه درمان شود هرکس به درد ما رسید
۵
گوی شهرت می توان بردن ز میدان بی طرف
مفت زد مجنون که پیش از ما به این صحرا رسید
۶
گرچه شبنم بود از افتادگان این چمن
از سحرخیزی به خورشید جهان پیما رسید
۷
بیکسان صائب نمی باشند بی فریادرس
کوه قاف آخر به داد وحشت عنقا رسید
تصاویر و صوت

نظرات