
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۷۹۴
۱
به زهر چشم بتوان کشت دشمن را چوکار افتد
نمی خواهم که چشم من به چشم روزگار افتد
۲
ازان رخسار شبنم خیز چون گل پرده یک سو کن
که چون برگ خزان بلبل به خاک از شاخسار افتد
۳
ز زخم من به رعنایی مثل شد تیغ خونخوارش
کند اندام پیدا آب چون در جویبار افتد
۴
تمام شب نظر بازی کند بادام زلف خود
ندیدم هیچ صیادی چنین عاشق شکار افتد
۵
هجوم زاغ خواهد نخل ماتم کرد سروش را
به فکر عندلیبان این چنین گر نوبهار افتد
۶
ندارد از شکست خلق پروا دیده حق بین
که کشتی بی خطر باشد چو دریا بیکنار افتد
۷
چه افتاده است سر از بیضه بیرون آورد صائب؟
نواسنجی که در فکر قفس از شاخسار افتد
تصاویر و صوت


نظرات