
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۷۹۷
۱
در آن مجلس که از مستی رخت طاقت گداز افتد
اگر خورشید تابان چهره افروزد به گاز افتد
۲
علاج من همان از چشم بیمار تو می آید
کجا درد محبت را مسیحا چاره ساز افتد؟
۳
به دامان غرور آب زمزم گرد ننشیند
اگر صد تشنه از پا در بیابان حجاز افتد
۴
ز زخم خنجر الماس پهلو می کنی خالی
چه خواهی کرد اگر کارت به مژگان دراز افتد؟
۵
هجوم بیقراران تیغ غیرت برنمی تابد
مبادا دیده محمود بر زلف ایاز افتد
۶
عجب نبود کز آن رو آب می گردد دل صائب
هوا چون آتشین شد نخل مومین در گداز افتد
تصاویر و صوت

نظرات