
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۸۱۳
۱
خوشا چشمی که با آن طاق ابرو آشنا گردد
کز این محراب هر حاجت که می خواهی روا گردد
۲
در ایام خط از عاشق عنا نداری نمی آید
گدای شرمگین در پرده شب بی حیا گردد
۳
دل بیگانه خوی من میانجی برنمی دارد
من و حسنی که پیش از چشم با دل آشنا گردد
۴
زمطلب چون گذشتی سر نهد مطلب به دنبالت
فلک بر مدعا گردد چو دل بی مدعا گردد
۵
سخنور شکوه بیهوده دارد از تهیدستی
نمی داند که نی چون پر شکر شد بینوا گردد
۶
زیاد پیری افتد رعشه در رگهای جان من
چو شمعی کز نسیم صبحدم بی دست و پا گردد
۷
تمنای رهایی داشتم از خط، ندانستم
که از هر حلقه ای در صید دل دامی جدا گردد
۸
زدرد داغهای مشکسود من خبر دارد
به عشق نو خطی هر کس که صائب مبتلا گردد
تصاویر و صوت

نظرات