
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۸۲۲
۱
نمی بندد کمر هر کس کز او زنار برگردد
مباد آن روز کز من روی زلف یار بر گردد
۲
زجان سیرست هر کس می نهد انگشت بر حرفم
به گرد راه گردد بخت چون از مار برگردد
۳
در آن کشور که جنس من فشاند گرد راه از خود
غبارآلود خجلت یوسف از بازار برگردد
۴
مرا بیمارداریهای چشمی ناتوان دارد
مسیحا از سر بالین من بیمار برگردد
۵
بهل از من سپهر نیلگون آزرده دل باشد
چه زین خوشتر که از آیینه ام زنگار برگردد؟
۶
محبت رشته شیرازه است اوراق خوبی را
بریزد گل اگر یک بلبل از گلزار برگردد
۷
نگه چون پرتو خورشید در چشم آب گرداند
چو از نظاره آن آتشین رخسار برگردد
۸
دورویه تیغ زد چندان که مهر عالم افروزش
برات خط نشد زان صفحه رخسار برگردد
۹
اگر گل صائب آب روی خود در پای او ریزد
محال است این که از خاصیت خود خار برگردد
تصاویر و صوت


نظرات