
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۸۳۷
۱
از آن از سیر صحرا خاطرم خشنود میگردد
که داغم از سواد شهر مُشکاندود میگردد
۲
ز ما اندیشه دارد خصم بیحاصل، نمیداند
که چوب بید در آتشگه ما عود میگردد
۳
غبار راه هرکس میشوم از پستی طالع
پی آزار من زنبور خاکآلود میگردد
۴
گر اظهار پشیمانی کند گردون مشو ایمن
که بدعهد از پشیمانی پشیمان زود میگردد
۵
اگر این است برق بینیازی غمزه او را
متاع کفر و ایمان سر به سر نابود میگردد
۶
نمیدانم زیان و سود خود را، این قدر دانم
که سود من زیان است و زیانم سود میگردد
۷
به چشم کم به داغ لاله صحرانشین منگر
که شمع ایمن اینجا در لباس دود میگردد
۸
من از زناریان کفر نعمت نیستم صائب
به اندک التفاتی خاطرم خشنود میگردد
تصاویر و صوت


نظرات