
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۸۴۱
۱
ز خط آیینه روی که جوهردار میگردد؟
که در پیراهن آیینه جوهر خار میگردد
۲
خجالت میکشم از نامههای بیجواب خود
که بار خاطر آن رخنه دیوار میگردد
۳
جدا از پرتو رخسار او آیینهای دارم
که صیقل تا کمر در سبزه زنگار میگردد
۴
قدم از خار میدزدیدم از کوتاهبینیها
ندانستم که خار پا گل دستار میگردد
۵
یکی شد با فروغ مهر تا شبنم برید از گل
چه دولتها نصیب دیده بیدار میگردد
۶
رگ خواب مرا ذوق شبیخون گلی دارد
که چشم شبنمی گر میپرد بیدار میگردد
۷
اگر سنگ کمی داری ترازو را فلاخن کن
که اینجا محتسب پیوسته در بازار میگردد
۸
اگر از شکر زلفش یک نفس خاموش بنشینم
ز کافر نعمتی مو بر تنم زنار میگردد
۹
در آن محفل که صائب میکند میخانهپردازی
سر خورشید از یک ساغر سرشار میگردد
تصاویر و صوت

نظرات