
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۸۵۵
۱
کجا دیوانه را دل از ملامت تنگ میگردد؟
که نخل بارور را دل سبک از سنگ میگردد
۲
ز دستانداز گردون کوتهاندیشی که مینالد
نمیداند که ساز از گوشمال آهنگ میگردد
۳
ز بس عالم سیه در چشمم از نادیدنیها شد
مرا آیینه دل صیقلی از زنگ میگردد
۴
به آهی کوه تمکین نکویان را سبک سازم
به من فرهاد سنگین دست کی همسنگ میگردد؟
۵
چرا اندیشم از گرد گنه با رحمت یزدان؟
به دریا سیل چون پیوسته شد یکرنگ میگردد
۶
اگر از زنگ میگردد سیاه آیینهها را دل
صفای چهره افزون از خط شبرنگ میگردد
۷
مخوان بر زاهدان خشکطینت شعر تر صائب
که آب چشم نیسان در صدفها سنگ میگردد
تصاویر و صوت


نظرات