
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۸۶۹
۱
دل آسوده در زیر فلک پیدا نمیگردد
ز شورش قطرهای گوهر درین دریا نمیگردد
۲
فلک را نقطه خاک از سکون در چرخ میآرد
تو تا ساکن نگردی دل جهانپیما نمیگردد
۳
به قدر آشنایان دل ز خلوت میکند وحشت
به خود هرکس که گردید آشنا تنها نمیگردد
۴
ز استقرار مرکز میشود پرگار پابرجا
به گرد سر، زمین را آسمان بیجا نمیگردد
۵
مرا روی سخن با خود بود از جمله عالم
که تا طوطی نبیند خویش را گویا نمیگردد
۶
نگیرد دامن سیل سبکرو هر خس و خاری
دل آزاده مغلوب غم دنیا نمیگردد
۷
ندارد حاصلی صائب به نیکان دوختن خود را
که سوزن دیده و راز صحبت عیسی نمیگردد
تصاویر و صوت


نظرات