
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۸۷۲
۱
دل عاشق به جور از یار دیرین برنمی گردد
که در سفتن زآب و رنگ خود گوهر نمی گردد
۲
مکن پهلو تهی از ما که خورشید بلند اختر
به ماه نو اگر پهلو دهد لاغر نمی گردد
۳
چه پروا دارد آن مغرور از طوفان اشک ما؟
زدریا دامن خورشید تابان تر نمی گردد
۴
چه داند عاشق حیران عیار حسن جانان را؟
نگاه از چشم قربانی به مژگان برنمی گردد
۵
سپهر سنگدل آسوده است از دود آه ما
که آب از دود گرد دیده مجمر نمی گردد
۶
قضای آسمانی می کند اجرای حکم خود
برات خط به شمشیر تغافل برنمی گردد
۷
رقیب از بزم وصل ا مرا بیهوده می راند
سپند شوخ بار خاطر مجمر نمی گردد
۸
زفکر آن لب میگون نمی آیم برون صائب
به گرد خاطر مخمور جز ساغر نمی گردد
تصاویر و صوت

نظرات