
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۸۷۹
۱
شود خرج زمین هر سر که سودایی نمی گردد
نشیند در گل آن کشتی که دریایی نمی گردد
۲
فروغ شمع را فانوس نتواند نهان کردن
نظر بستن حجاب نور بینایی نمی گردد
۳
رعونت مانع است از بردباری سربلندان را
به گردبار سرو از راه رعنایی نمی گردد
۴
الف با هر چه پیوندد علم باشد به تنهایی
دو تا سر رشته وحدت زیکتایی نمی گردد
۵
زخون خوردن ندارد غمزه خونخوار او سیری
خمارآلود سیر از باده پیمایی نمی گردد
۶
زکثرت نیست بر خاطر غباری چشم حیران را
که خلق آیینه را تنگ از تماشایی نمی گردد
۷
خطرزه از کمان سخت بیش از سست می دارد
دو بالا رشته عمر از توانایی نمی گردد
۸
گل بی خار گردد بستر آن راهرو صائب
که بار خاطر خار از سبکپایی نمی گردد
تصاویر و صوت


نظرات