
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۸۸۲
۱
چو احرام تماشای چمن آن سیمبر بندد
زطوق خود به خدمت سرو را قمری کمر بندد
۲
اگر حسن گلوسوز شکر این چاشنی دارد
به حرف تلخ منقار مرا بر یکدیگر بندد
۳
زدل چون در دو داغ عشق را مانع توانم شد؟
به روی میهمان غیب حد کیست در بندد؟
۴
چسان پنهان کند دل خرده راز محبت را؟
که سنگ خاره نتوانست چشم این شرر بندد
۵
زدم در بحر وحدت غوطه ها از چشم پوشیدن
یکی گردد به دریا چون حباب از خود نظر بندد
۶
حریصان را به هیچ و پوچ قانع صید خود سازد
مگس را عنکبوت از تار سستی بال و پر بندد
۷
سر از جیب نبات آورد بیرون بید بی حاصل
نمی دانیم کی نخل امید ما ثمر بندد
۸
زخواب سیر در منزل تواند زله ها بستن
سبکسیری که جای توشه دامن بر کمر بندد
۹
زند تا پر بر هم صائب کف خاکستری گردد
سمندر نامه ما را اگر بر بال و پر بندد
تصاویر و صوت

نظرات