صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۸۸۷

۱

نه تنها از نشاط می لب جانانه می خندد

که سر تا پای او چون شاخ گل مستانه می خندد

۲

چه پروا دارد از سنگ ملامت هر که مجنون شد؟

که کبک مست در کهسارها مستانه می خندد

۳

زخجلت می کند صد پیرهن تر گریه تلخش

درین گلزار چو گل هر که بیدردانه می خندد

۴

نمی گردد دل آگاه شاد از عشرت دنیا

درین ماتم سرا یا طفل یا دیوانه می خندد

۵

شد از اشک پشیمانی شفق گون صبح را دامن

سزای آن که از غفلت درین غمخانه می خندد

۶

حباب آسا به باد بی نیازی می دهد سر را

درین دریا سبک عقلی که بیباکانه می خندد

۷

زغربت می گشاید عقده دل تنگدستان را

چو دور از طره شمشاد گردد شانه می خندد

۸

نشاط خواجه غافل بود از جمع سیم و زر

که از بالای گنج این جغد در ویرانه می خندد

۹

اگر خارست، اگر گل، مایه خوشحالیی دارد

کلید و قفل این منزل به یک دندانه می خندد

۱۰

نه از شادی است، بر وضع جهانش خنده می آید

درین عبرت سرا صائب اگر فرزانه می خندد

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۱۵۲
دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۲۷۷

نظرات