
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۸۹
۱
تا شد از صدق طلب چون صبح، روشن جان ما
از تنور سرد، آید گرم بیرون نان ما
۲
از خزف ناز گهر از بردباری می کشیم
سنگ کم گردد تمام از پله میزان ما
۳
رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب
میزبان ماست هر کس می شود مهمان ما
۴
ما به تردستی زبان خصم کوته می کنیم
سبز سازد خار دامنگیر را دامان ما
۵
نشأه رطل گران از سنگ می یابیم ما
هست در آزادی اطفال گلریزان ما
۶
می کنیم از ترزبانی دشمنان را مهربان
می کند شیرین زمین شور را باران ما
۷
نیست چون آیینه تصویر، امید نجات
عکس روی یار را از دیده حیران ما
۸
غافلان را شهپر طاوس می آید به چشم
بس که رنگین شد ز الوان گنه دامان ما
۹
در گرفتاری ز بس ثابت قدم افتاده ایم
برنخیزد ناله از زنجیر در زندان ما
۱۰
ما ز گل پیراهنان صائب به بویی قانعیم
از نسیمی یوسفستان می شود زندان ما
تصاویر و صوت


نظرات
محسنرادمرد
مجید