
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۹۰۲
۱
کسی تاب خدنگ غمزه آن دلربا دارد
که چون آیینه از جوهر زره زیرقبا دارد
۲
در آن وادی که من از تشنگی بر خاک می غلطم
سراب ناامیدی جلوه آن بقا دارد
۳
به اندک روزگاری تاک شد از سرو رعناتر
نگردد زیر دست آن کس که دستی در سخا دارد
۴
ندیدم یک نفس راحت زحس ظاهر و باطن
چه آسایش در آن کشور که ده فرمانروا دارد؟
۵
من آن آتش نو امر غم که چون از یکدگر ریزم
زگرمی استخوانم شمع در راه هما دارد
۶
مرا بیطاقتی محروم دارد از وصال او
که از آتش شرر را اضطراب دل جدا دارد
۷
فریب دولت ده روزه دنیا مخور صائب
که آخر بدورق گرداندنی بال هما دارد
تصاویر و صوت

نظرات