
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۹۰۳
۱
مغیلان پای نازک طینتان را در حنا دارد
چه غم دارد زخار آن کس که آتش زیر پا دارد؟
۲
مکش رو در هم از حکم قضا، ورمی کشی در هم
چه پروا آتش از چین جبین بوریا دارد؟
۳
نشان مردمی در مردم عالم نمی یابم
اگر دارد وجودی مردمی، مردم گیا دارد
۴
درین صحرای وحشت خضر دلسوزی نمی بینم
مگر هم گرم رفتاری چراغم پیش پا دارد
۵
زمین خاکساری سایه گل بر نمی تابد
صبا با آن سبکروحی درین ره نقش پا دارد
۶
درخت رز به صد رعنایی اول برون آمد
زپا هرگز نیفتد هر که دستی در سخا دارد
۷
به خاموشی زمکر دشمن بدرگ مشو ایمن
چو توسن گوش خواباند لگدها در قفا دارد
۸
زپیش دیده صائب چنین دامن کشان مگذر
که چون بند قبا صد جا سر بند ترا دارد
تصاویر و صوت

نظرات