صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۹۰۸

۱

خوشا چشمی که بر روی عرقناکی نظر دارد

خوشا ابری که آب از چشمه خورشید بردارد

۲

مشو ایمن زچشم شرمگین آن کمان ابرو

که چندین تیغ بی زنهار در زیر سپر دارد

۳

نباشد دور از سیمین بران اسباب خودبینی

که صبح آیینه خورشید را در زیر سر دارد

۴

چو بینم شیشه ای خالی زمی خونم به جوش آید

رگ ابری که بی آب است حکم نیشتر دارد

۵

نگردد پرده چشم خدابین عالم ظاهر

که در آیینه، روی حرف طوطی با شکر دارد

۶

مرا در پای خم برمی پرستی رشک می آید

که از فکر تو دستی چون سبو در زیر سر دارد

۷

مده ره در حریم مغز خود زنهار نخوت را

کز این باد مخالف کشتی دولت خطر دارد

۸

زپر گویی زبان موج بر خاشاک می غلطد

زلب بستن صدف مهر خموشی از گهر دارد

۹

از ان پر گل بود دامان تر ابر بهاران را

که اشک بی شمار و خنده های مختصر دارد

۱۰

مشو غافل ز احوال ضعیفان با فلک قدری

که گر از دیده سوزن فتد عیسی خطر دارد

۱۱

چه باشد عالم فانی و عرض و طول آن صائب؟

همایی دولت روی زمین در زیر پا دارد

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۲۸۶

نظرات