
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۹۲
۱
خنده ها بر شمع دارد دیده گریان ما
مو نمی گنجد میان گریه و مژگان ما
۲
صحبت ما میهمان را سیر می سازد ز جان
جز لب افسوس نبود لقمه ای بر خوان ما
۳
خون ما روی زمین را شستشویی می دهد
در تنور خاک چون پنهان شود طوفان ما؟
۴
خون غیرت در دل رحمت نمی آید به جوش
تا نگردد لاله زار از داغ می دامان ما
۵
در سواد دیده ما عیب می گردد هنر
سنگ گوهر می شود در پله میزان ما
۶
بازی عشرت مخور از خنده ما همچو برق
گریه ها در پرده دارد چهره خندان ما
۷
ما چرا سر در سر اندیشه سامان کنیم؟
آن که سر داده است، آخر می دهد سامان ما
۸
این جواب آن غزل صائب که ملا گفته است
از پی آن آفتاب است اشک چون باران ما
تصاویر و صوت

نظرات