صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۹۲۳

۱

مرا از لاف نه عجز سخن کوته زبان دارد

زجوهر تیغ من بند خموشی بر زبان دارد

۲

نه از منزل خبر دارم، نه از فرسنگ آگاهی

سرزنجیر مجنون مرا ریگ روان دارد

۳

شکستم قدر خود از جستن درمان، ندانستم

که اینجا مومیایی نیز درد استخوان دارد

۴

در آن صحرا که مرغ من زغفلت دانه می چیند

زمین از تار و پود دام در بر پرنیان دارد

۵

چه بیدردست بلبل در میان نغمه پردازان

که با شغل گرفتاری دماغ گلستان دارد

۶

پناهی نیست در روی زمین خوشتر زبی برگی

کجا خار سر دیوار پروای خزان دارد؟

۷

کدامین گرمرو یارب ازین صحرا مسافر شد؟

که هر ریگی درین وادی عقیقی در دهان دارد

۸

به دست خود سلیمان مور را از خاک می گیرد

که می گوید سبکروحی بزرگی را زیان دارد؟

۹

به جرم این که چون گل خنده رو افتاده ام صائب

به قصد جان من هر خار تیری در کمان دارد

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۲۹۴

نظرات