
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۹۸
۱
زخم پنهانم اگر بیرون دهد خونابها
رنگ خون پیدا کند در صلب گوهر آبها
۲
عالمی را همچو خود سرگشته دارد آسمان
چون برآید مشت خاشاکی ازین گردابها؟
۳
بیقراران محبت زیر گردون چون کنند؟
شیشه سربسته زندان است بر سیمابها
۴
زنگ غفلت لازم تنپروری افتاده است
سبز گردد از روانی چون بماند آبها
۵
در وصال بحر، بیشوق رسا نتوان رسید
خرج راه از نرمرفتاری شود سیلابها
۶
دولت بیدار اگر یک چند بیخوابی کشید
کرد در ایام بخت ما قضای خوابها
۷
کعبه و بتخانه از دل زندگان خالی شده است
نیست جز قندیل، روشندل درین محرابها
۸
از گل تن تا به آسانی تواند خاستن
کشتی دل را سبک کن صائب از اسبابها
تصاویر و صوت


نظرات