صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۹۸۱

۱

ز خون خویش تیغ دشمن من رنگ می‌گیرد

دلیر آن است کز دشمن سلاح جنگ می‌گیرد

۲

نبندد صورت از یکرنگ دشمن، دوستی هرگز

ز عکس طوطیان آیینه من زنگ می‌گیرد

۳

گرانی می‌کند بر دل مرا حرف سبک‌مغزان

اگرچه از هوا دیوانه من سنگ می‌گیرد

۴

ز همچشمان گزیری نیست خوبان را که در گلشن

گل از گل رنگ می‌بازد، گل از گل رنگ می‌گیرد

۵

به همت می‌توان از سربلندان یافت کام دل

که از خورشید تابان لعل آب و رنگ می‌گیرد

۶

اگرچه از سیاهی هیچ رنگی نیست بالاتر

دل از من بیش چشم آسمانی رنگ می‌گیرد

۷

ز اقبال لب پیمانه خون‌ها در جگر دارم

که گاهی بوسه‌ای زان لعل آتش‌رنگ می‌گیرد

۸

نگنجد گر قبا در پیرهن از شوق، جا دارد

که در آغوش آن سیمین‌بدن را تنگ می‌گیرد

۹

به یک تلخی ز صد تلخی قناعت کردن اولی‌تر

مرا از صلح مردم بیش دل از جنگ می‌گیرد

۱۰

گریبان چاک سازد ابر را برق سَبُک‌جولان

عبث صائب لباس غنچه بر گل تنگ می‌گیرد

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۳۲۱

نظرات