
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۹۸۲
۱
اگرچه رنگ میگیرد ز مه هرجا بود سیبی
از آن سیب زنخدان ماه تابان رنگ میگیرد
۲
از ان سنگ ملامت نیست کم در ملک رسوایی
که هر دیوانهای آنجا عیار سنگ میگیرد
۳
ز زندان پای بر مسند نهادن هست دلکشتر
فلک دانسته صائب بر عزیزان تنگ میگیرد
۴
نه از خط زنگ آن رخساره گلرنگ میگیرد
که چون تیغ آبدار افتاد از خود رنگ میگیرد
۵
نگیرد پیش راه همت مستانهٔ می را
گلوی شیشه را هرچند ساقی تنگ میگیرد
۶
که حد دارد تواند شد طرف با حُسنِ بیباکی
که تیغ از قبضه خورشید زرین چنگ میگیرد
۷
چه گل چیند کسی از نوبهار تنگ میدانی
که سامان نشاط از غنچه دلتنگ میگیرد
۸
چه بگشاید مرا از صحبت گردون تردامن؟
که از آب گهر آیینه من زنگ میگیرد
تصاویر و صوت

نظرات