
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۹۸۴
۱
غباری از بیابان جنون بالا نمی گیرد
که دل از سینه لیلی ره صحرا نمی گیرد
۲
زمین سینه عاشق عجب خاصیتی دارد
که تا سرکش نباشد نخل، در وی پا نمی گیرد
۳
رسانیده است جایی همت من بی نیازی را
که آتش را خس و خارم زاستغنا نمی گیرد
۴
اگر پای حسابی روز محشر در میان باشد
سر خاری ازین گلزار پای ما نمی گیرد
۵
غبار غم زمین و آسمان را تنگ اگر سازد
فضای گوشه دل را کسی از ما نمی گیرد
۶
ندارد همچو ما غالب شریکی محنت عالم
کسی از پا نمی افتد که دست ما نمی گیرد
۷
زبان گندمین تنخواه نان جو بود صائب
فلک روزی عبث از مردم دانا نمی گیرد
تصاویر و صوت


نظرات