
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۹۹۵
۱
جنونی کو که آتش در دل پرشورم اندازد؟
زعقل مصلحت بین صد بیابان دورم اندازد
۲
شدم غافل زشکر سوده الماس، می ترسم
که کافر نعمتی در مرهم کافورم اندازد
۳
منم آن دانه بی طالع این صحرای خرم را
که مورم پیش مرغ و مرغ پیش مورم اندازد
۴
زمستی می شمارم بی نمک شور قیامت را
نیم صهبا که یک مشت نمک از شورم اندازد
۵
قبول خاطر مشکل پسندان چون توانم شد؟
که آتش چون سپند از دامن خود دورم اندازد
۶
نیم سنگ فلاخن، لیک دارم بخت ناسازی
که بر گرد سر هر کس که گردم دورم اندازد
۷
به دریای حلاوت غوطه برمی آورم صائب
اگر عریان قضا در خانه زنبورم اندازد
تصاویر و صوت

نظرات
حامد دهقانی