
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۰۰۳
۱
محبت سنگ خارا را ز اهل درد می سازد
تجلی کوه را مجنون صحرا گرد می سازد
۲
بهشت آرد برون روز جزا سر از گریبانش
کسی کز برگ عیش اینجا به داغ و درد می سازد
۳
منه بر اختر اقبال دل از ساده لوحیها
کجا یک جا قرار این مهره خوش گرد می سازد؟
۴
مرا پیری اگر چون مرده در کافور خواباند
زکار عشق کی دست و دل من سرد می سازد؟
۵
غزال شوخ چشم من خیال وحشیی دارد
که با هر کس گرفت الفت، زعالم فرد می سازد
۶
زسوز عشق او شد کهربایی استخوان من
که روی صبح را خورشید تابان زرد می سازد
۷
زعیاری یکی شد خال با خط دلاویزش
بلای جان بود دزدی که با شبگرد می سازد
۸
مزن لاف شکیب و صبر با هجران او صائب
که این درد گرانجان مرد را نامرد می سازد
تصاویر و صوت

نظرات