
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۰۲۴
۱
سرشک گرم در چشم تر من خواب می سوزد
به آب خود چراغ گوهر شب تاب می سوزد
۲
زتاب عارض او چون نسوزد آب در چشمم؟
که از نظاره اش در چشم گوهر آب می سوزد
۳
هوای خانه می ریزد زیکدیگر حبابم را
نفس بیهوده در ویرانیم سیلاب می سوزد
۴
چرا آرام یک جا در بدن پیکان نمی گیرد؟
اگر نه ظلم در چشم ستمگر خواب می سوزد
۵
پشیمانی ندارد صرف کردن عمر در طاعت
که دل زنده است هر شمعی که در محراب می سوزد
۶
نمی سازد سبک درد گران را پرسش رسمی
مرا بیش از تغافل گرمی احباب می سوزد
۷
زقرب شمع اگر آتش فتد در جان پروانه
دل پر رخنه عاشق زچندین باب می سوزد
۸
شود از خوابگاه نرم افزون پرده غفلت
مرا افزون زسرما بستر سنجاب می سوزد
۹
زبان در کام کش در حلقه روشندلان صائب
که بی نورست هر شمعی که در مهتاب می سوزد
تصاویر و صوت


نظرات