صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۱

۱

نیست ممکن رام‌کردن چشمِ جادوی ترا

سایه می‌بوسد زمین از دور، آهوی ترا

۲

نیستم شایسته‌گر نظارهٔ روی ترا

سجده‌ای از دور دارم طاقِ ابروی ترا

۳

پلهٔ نازِ تو دارد نازنینان را سَبُک

کوهِ تمکین سنگِ کم باشد ترازوی ترا

۴

با سمن چون نسبتِ آن پیکرِ سیمین کنم؟

بسترِ گل، خارِ ناسازست پهلوی ترا

۵

آنچنان کز خط سوادِ مردمان روشن شود

سرمه گویاتر کند چشمِ سخنگوی ترا

۶

هر که را دستی بود در حل و عقدِ مشکلات

بر زبان چون شانه دارد حرفِ گیسوی ترا

۷

چون سکندر، تشنه از ظلمات می‌آمد برون

خضر اگر می‌دید تیغ و دست و بازوی ترا

۸

گر گذارد قوّتِ گیراییی در دست‌ها

در گره بندند گل‌پیراهنان بوی ترا

۹

بر سیه‌روزان ببخشا، کز خطِ شبرنگ هست

در کمین روزِ سیاهِ طرفه‌ای روی ترا

۱۰

آنقدر جرأت ز بخت‌ِ نارسا دارم طمع

کز دلِ صد چاک سازم شانه گیسوی ترا

۱۱

مصرعِ برجسته هیهات است از خاطِر رَوَد

چون کند صائب فرامش قدِِّ دلجوی ترا؟

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۱۰۷
دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۴۲

نظرات