
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۱۳۶
۱
نماند بر زمین هر کس به طینت خاکسار آمد
که عیسی از ره افتادگی گردون سوار آمد
۲
سبکسر در فنای خویش بیش از خصم می کوشد
زبی مغزی به پای خود کدو بالای دار آمد
۳
زگردش ماند پرگار فلک با آن سبکسیری
ندانم کی دل بیتاب خواهد برقرار آمد
۴
به دامن نیست ممکن پا کشیدن بیقراران را
وگرنه موجه از دریا مکرر برکنار آمد
۵
ستمکاری که در آیینه از تمکین نمی بیند
چه غم دارد که جان بر لب مرا از انتظار آمد؟
۶
سبک جولانتر از برق است جوش خون مشتاقان
قدم بردار اگر خواهی به سیر لاله زار آمد
۷
نمک در می فکندن شور و شر بسیار می دارد
نمی باید به بزم می پرستان هوشیار آمد
۸
جنون ناقص از سنگ ملامت روی می تابد
ندارد از محک پروا چو زر کامل عیار آمد
تصاویر و صوت


نظرات