صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۱۴۰

۱

شدم آسوده تا از دیده اشک لاله رنگ آمد

نهادم پشت بر دیوار تا پایم به سنگ آمد

۲

غم عالم چه حد دارد به گرد عاشقان گردد؟

حصار عافیت دیوانه را خوی پلنگ آمد

۳

حذر از دشمنی کن کز طریق صلح می آید

از ان دشمن چرا ترسد کسی کز راه جنگ آمد؟

۴

صفیر دلخراشی می فشارد بر جگر ناخن

کدامین شیشه دل باز در راهش به سنگ آمد؟

۵

به دست کوتهم رحمت کن ای دامان عریانی

که از چین جبین آستین دستم به تنگ آمد

۶

نه از مسجد فتوحی شد نه از میخانه امدادی

به هر جانب که رفتم پای امیدم به سنگ آمد

۷

به اندک روزگاری جامه بر تن می درد صائب

به رنگ غنچه هر کس در گلستان دست تنگ آمد

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۳۹۴

نظرات