صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۱۵۴

۱

چه شد قدر مرا گر چرخِ دون‌پرور نمی‌داند؟

صدف از ساده‌لوحی قیمت گوهر نمی‌داند

۲

به حاجت حسن هر چیزی شود ظاهر، که آیینه

نگردد تا سیه‌دل قدر خاکستر نمی‌داند

۳

در اقلیم تصور نیست از شه تا گدا فرقی

جنون موی سر خود را کم از افسر نمی‌داند

۴

گل هشیارمغزی‌هاست فرق نیک و بد از هم

لب شمشیر را مست از لب ساغر نمی‌داند

۵

دورنگی در بهارستان یکتایی نمی‌باشد

خزف خود را درین عالم کم از گوهر نمی‌داند

۶

امل با تلخ و شیرین فکر جنگ و آشتی دارد

مذاق قانع ما حنظل از شکّر نمی‌داند

۷

به درمان دل بی‌تاب درمانده است مژگانش

زبان این رگ پیچیده را نشتر نمی‌داند

۸

در آغوش صدف زان قطره گوهر می‌شود صائب

که در قطع ره مقصود پا از سر نمی‌داند

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۳۹۹

نظرات