
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۱۵۹
۱
زگرمی خون من جوهر به تیغ او بسوزاند
فروغ لاله من آب را در جو بسوزاند
۲
دل آن طالع کجا دارد کز آن رخسار گل چیند؟
مگر دلهای شب داغی به یاد او بسوزاند
۳
میسر نیست از دنیا گذشتن هر سبکرو را
که این صحرا نفس در سینه آهو بسوزاند
۴
به تیغ خویش رحمی کن نداری رحم اگر برمن
که جوهر را زگرمی خون من چون مو بسوزاند
۵
به داغ ناامیدی خرمن خورشید می سوزد
کجا مشت خس و خار مرا آن رو بسوزاند؟
۶
نگردد آب از سنگین دلی در حلقه چشمش
دو عالم را اگر برق نگاه او بسوزاند
۷
پس از مردن به خاک من گل افشاندن به آن ماند
که با صندل عزیز خویش را هندو بسوزاند
۸
زدود عنبرینش بوی ریحان بهشت آید
سپندی را که صائب آتش آن رو بسوزاند
تصاویر و صوت


نظرات