
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۱۶۷
۱
زدوزخ گرمی هنگامه صحبت نمی ماند
حضور خانه در بسته از جنت نمی ماند
۲
به خواب عافیت از دولت بیدار قانع شو
که خواب امن از بیداری دولت نمی ماند
۳
سبکباری گزین تا از فرو رفتن شوی ایمن
که بر روی زمین قارون زجمعیت نمی ماند
۴
نمی سازد حصاری تنگی جا بیقراران را
که ریگ از جستجو در شیشه ساعت نمی ماند
۵
شود زنگ خجالت شسته زود از چهره پاکان
که بر دامان یوسف گردی از تهمت نمی ماند
۶
به دام دوربینی صید کن این برق جولان را
که تا بر خویشتن جنبیده ای فرصت نمی ماند
۷
تهی مغزی که دارد فکر صید خلق در خلوت
کمند وحدتش از حلقه کثرت نمی ماند
۸
مجولذت زخورد و خواب صائب در کهنسالی
که در پایان عمر از زندگی لذت نمی ماند
تصاویر و صوت


نظرات