
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۱۷۰
۱
به دل مژگان آن ناآشنا پنهان نمی ماند
که خاری گر خلد در دست و پا پنهان نمی ماند
۲
برو ای ساده دل این پنبه را بر داغ دیگر نه
درین ابر تنک خورشید ما پنهان نمی ماند
۳
چو آب از لعل و چون رنگ از رخ یاقوت می تابد
صفای دست او زیر حنا پنهان نمی ماند
۴
دل ما و نگاهت هر دو می دانند حال هم
که حال آشنا از آشنا پنهان نمی ماند
۵
زدامان شفق گل می کند هر صبح و هر شامی
چو شمع صبحگاهی خون ما پنهان نمی ماند
۶
تراوش می کند خون دل از سیمای گفتارم
نسیم مشک در جیب صبا پنهان نمی ماند
۷
کجا ابر تنک خورشید را آیینه دان گردد؟
صفای سینه اش زیر قبا پنهان نمی ماند
۸
چه لازم وصف شعر آبدار خود کنی صائب؟
اگر دارد گهر آب صفا، پنهان نمی ماند
تصاویر و صوت

نظرات