
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۱۸۵
۱
نه چندان است شوق من که از دل بر زبان آید
چسان دریای بی پایان به جوی ناودان آید؟
۲
سبکباری پر و بال است جویای سلامت را
که از دریا خس و خاشاک آسان بر کران آید
۳
نگردد سخت جانیها سپر تیر حوادث را
به مغز این ناوک دلدوز پیش از استخوان آید
۴
به آه گرم دل را آب کن گر تشنه وصلی
که بی مانع به سیر گلستان آب روان آید
۵
تو پنداری پس سر کرده ای اعمال زشت خود
نمی دانی که پیشت چون بلای ناگهان آید
۶
مشو ای سنگدل غافل ز آه آسمان سیرم
که گاهی از قضا تیر هوایی بر نشان آید
۷
کند مغلوب شیطان را به همت نفس صاحبدل
که سگ بر گرگ مستولی به امداد شبان آید
۸
زطوفان تر نشد کشت امید آسمان صائب
مگر از اشک من آبی به جوی کهکشان آید
تصاویر و صوت


نظرات