صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۱۹۷

۱

درین صحرا که یارب از پی نخجیر می‌آید؟

که آهو بی‌محابا در پناه شیر می‌آید

۲

دل بیدار می‌باید وصال زلف جانان را

ره خوابیده را طی کردن از شبگیر می‌آید

۳

شده است از سوده الماس چون گنجینه گوهر

کجا داغ مرا مرهم به چشم سیر می‌آید؟

۴

ز بس در سینه من می‌خورد بر یکدگر پیکان

به گوش هم‌نشینان نالهٔ زنجیر می‌آید

۵

چنان از زلف لیلی مشکبو شد دامن صحرا

که بوی ناف آهو از دهان شیر می‌آید

۶

ز درد و داغ دل برداشتن آسان نمی‌باشد

عجب نبود اگر جان بر لب من دیر می‌آید

۷

فلک‌ها را ز طعن کج‌روی خونین‌جگر دارم

که حرف راست بر دل کارگر چون تیر می‌آید

۸

به زور مرگ از هم نگسلد پیوند روحانی

هنوز از بید مجنون نالهٔ زنجیر می‌آید

۹

مگر بازوی همت دستگیر کوهکن گردد

وگرنه از دهان تیشه بوی شیر می‌آید

۱۰

اگر گرد تعلق راهرو از دامن افشاند

چه کار از دست خشک خار دامنگیر می‌آید؟

۱۱

ز دلگیری به خون خود به نوعی تشنه‌ام صائب

که آبم در دهان از دیدن شمشیر می‌آید

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۱۳۳
دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۴۱۸

نظرات